چشمای تو یادم می یاد دوباره گریم می گیره وقتی بهت فکر می کنم وجودم رو غم می گیره همش می گفتم که یه روز عشقم رو باور می کنی می خواستمت نفهمیدی نفهمیدی قلبم رو پرپر می کنی
تو امتداد سرنوشت کی بود که از تو مینوشت زندگی منو تو رو با غمو غصه می سرشت با این همه گناه درد کی میره آخرش بهشت ببین ببین که دسته من هر جا رسید از تو نوشت میان جاده ها گرد مسافرا به جاست تو شهر تو غریبه ام غریبه ای که بی صداست
اعتماد نکن به حرفای قشنگ عاشقونه
اعتماد نکن به اونکه میگه منتظر میمونه
انتظار نداشته باش تنها باتو باشه وبس
شک نکن مطمئن باش باکسای دیگه هم هست
هرچی که داری تو سینه واسش رونکن نگو که ایینه
برای گفتن رازت لبای اون در کمینه
به خندهاش دل نبازی تو با گریه هاش نسازی
اینا همش یه فریبه که تورو بگیره به بازی
مواظب باش که نریزی اشک رو شونه ظریفش
مطمئن باش که تو با احساس نمیشی حریفش
نه...سرمایمان از زمستان نبود بجز ما کسی زیر باران نبود
زمان روی یک سیب آغازشد
ولی سیب آغاز انسان نبود
خداخوردن سیب رامنع کرد
خدا آن زمان ها مسلمان نبود
خدا دید ما دوستدار همیم
که از خلقت خود پشیمان نبود
اگر لذت با تو بودن نداشت
چنین خوردن سیب آسان نبود
خدا راند ما راشبی از بهشت
بهشتی که اندوه درآن نبود
زمین ذره هایی پر از درد داشت
فقط آدم این گوشه مهمان نبود
خیابانی اول خدا آفرید
که جمعیت آن فراوان نبود
بجز ما که درآن قدم می زدیم
کسی عابرآن خیابان نبود
دل آدم آن وقت ها غصه داشت
ولی غصه اش قحطی نان نبود
وحالا به خاطر می آریم ما
زمانی که زنجیر وزندان نبود
زمانی که هنگام مجرم شدن
بجز سیب دردست انسان نبود
اي تنها مسا فر سرزمين دلتنگيهايم.
اي تنها ماواي لحظات من.
اي تپش اميد در وسعت بيکرانه غمهايم خالصانه مي پرستم تو را و تنها به خاطر تو نفس مي کشم
به زندگي عشق مي ورزم تا روزي که از قفس تن و دنياي خاکي آزاد شوم و در آغوش ، تو را گيرم.
باور کن هم نقس شيرين زبانم تو کسي هستي که ستاره هاي آسمان بي تو خاموشند و با آمدن تو باز چشمک مي زنند.
نمي دانم تو چه هستي ؟ که هر وقت گريه ام مي کني ابرهاي آسمان از عاطفه و عشق بر من مي بارنند و با خنده تو احساس مي کنم خورشيد در کنار من است .
تا وقتي که غمگيني بزرگترين غصه هاي عالم به دوش من است. و اشکي به امتداد آسمان دلتنگي سهم من از زندگي است.
من از توفقط بها نه اي مي خواهم براي گريستن.دلم برايت تنگ است. من براي تو مي نويسم از زندگي از عشق از عاشقي و از دل ديوانه ام.
نگاههاي دلنشين تو دلم را پاک کرد.و از آن لحظه تا کنون در عشقت مي سوزم .
قلبم به ياد تو مي تپد و و نگاهم تو را مي جويد.هنگامي که زندگيم به شبهاي تيره و تار شباهت داشت و زماني هنگامي که مرگ را از ديده گانم به خود نزديک مي يافتم عشق تو در آسمان تيره و ظلماني وجودم طلوع کرد ودر عشق مقدس تو زندگي از دست يافته ام را يافتم
وجود تو نگاهه تو آغوشه تو هر کدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شيريني بر زندگيم بخشيده است
قلب و روح من به آرزوي تو زنده خواهد ماند
امشب غريبا نه در ظلمت و در خلوت تنهايي پيک غم را مي جويم غافل از آن که غم در من زندگاني مي کند امشب از هر نسيم که مي ورزد تو را مي پرسم و از تو خبر مي گيرم
ديگر براي اينکه گريه نکنم
هيچ بهانه اي ندارم
گريه گاهي رمز تدبير اشتباهات است
کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگين نمي بستيم که وسط راه آنرا به زمين بياندازيم وراه را بدون آن ادامه بدهيم
زندگي بدون عشق اينقدرخاليست که بعضي مواقع حتي زودتر از سکوت مي شکند
وتو اي کاش مرا مي فهميدي
اماحالا که مي روي قرارميان ماهيچ ؛ ولي بگو به چه بهانه مي روي
در خراب آباد دل بسي زيستم و با هر جام صبوحي او در صحنه زندگي مست شدم و مجنون نگاهش شدم .
اسير كلامش شدم با نامش خود را تسلي دادم با يادش ماه و خورشيد را به يكديگر رساندم
اما او چون غزالي كه از صياد گريزان است همواره از يادم گريزان است
با چشمانم برايش كمند مي افكنم اما اين غزال بر باد سوار است و من نشسته برخاك .
او هم آغوش افلاك من هم جوار خار دربر دلدار .
در ساحل زيباي دلم كلبه اي ساختم حقيرانه و در وراي ذهنم حصاري ساختم تا دست تطاولگر زمانه ياد ش را از من به يغما نبرد .
در دالان هاي خيال شمعي برافروختم تا سيرت زيبايش بر من متجلي شود .
زورق گمگشته من در طوفان بي تو دوام نمي آورد .
بادبانهايش تكه پاره تنش شكسته است .
ليكن نمي خواهم تنها يادگارت هم در کشاکش ابرهاي لجوج فراموشي فنا شود
روزي به تو خواهم گفت ازغربتم روزي که با ريزش برگها خزان زندگي من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوي خورشيد دلت را آرزو مي کرد .
آن روز که ابرهاي سياه وسفيد سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ي آن به کوير سرد گونه هاي استخوانيم فرو ريخت .
آن روزهمه چيزرا در يک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سيلاب اشک هايمان يکي گردد
سردي وجودت را با پاييزغم من دور ريز،به شانه هايم تکيه کن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهايت زمزمه کنم
مي دانم مي دانم که از پاييز بيزاري امِّا من پاييز نيستم که آرزوهايت را به تاراج برم
با من از درد هايت سخن بگو مي خواهم تورا بفهمم .مي خواهم تو شوم تا ديگر فراموشم نکني
جامه اي بافته ام تار و پودش از عشق خواستم تا به تواش هديه کنم
ليک ديدم که در آن گوشهء باغ لاله اي پنهاني با نسيمي مي گفت: جامهء عشق برازندهء هرقامت نيست
زيباي من سلام
من از ديار عشق به تو نامه مي نويسم! اينجا همه پروانه ها در شعله شمع عاشقانه سوخته اند .
بلبلان در كنار گل پژمرده شان آرام خوابيده اند .
ماه تمام شب را به دنبال خورشيد مي گردد....
عمري مي خواستم كه عشق را با مداد رنگي هايم نقاشي كنم غافل از اينكه عشق يعني يكرنگي!
اين حرف را روزي كه مرا با كلام خويش مسحور كرده بودي از نگاهت خواندم. چه روز با شكوهي بود! آن روز آسمان را بين خودمان تقسيم كرديم : باران براي من خورشيد براي تو برف براي من ستاره ها براي تو....
ولي از آن روز مدتها گذشته است . باراني كه سهم من بود از چشمان من باريد . به موهاي سپيدم نگاه كن!همه مي گويند خيلي زود پير شده ام ولي تو كه مي داني همان برف هايي كه مال من بود بر سرم نشسته است . ناراحت نباش! به لبخند خورشيد و چشمك ستاره مي ارزيد....
من بازي عشق را به تو باختم. از باختن پشيمان نيستم ولي اي كاش مي توانستم يك بار ديگر دلم را به تو ببازم . حيف كه ديگر نمي توانم كمي شكسته شده ام . براي اين همه زيبايي نفس كم مي آورم...
اين نامه را با قاصدك برايت مي فرستم. تا يكي دو روز ديگر به دستت مي رسد . تا آن موقع من به اميد وصالت براي هميشه خوابيده ام . شك ندارم كه در زير خاك هم خواب تو را مي بينم. از اين كه بيش ازاين طاقت نياوردم و اين قدر زود رفتني شده ام متاسفم!
مرا ببخش مجنون خوبي برايت نبودم...
به اميد ديدار ليلاي من
امشب هوا باراني است . امشب هوا باراني است و من گريه نمي كنم .
امشب هوا باراني است و من نه من امشب مي گريم .
شايد دل گرفته ام ، همچو ابر بارني گشايشي از گريه شبانه بگيرد .
شايد اشكهايم در ميان قطرات باران گم شود . باران ، اشكهايم را مي شويد .
شايد هيچكس نفهمد كه من گريسته ام . اما نه تو حتما ًمي فهمي .
فردا كه ببينمت ، صفاي آسمان بهاري دلم را خواهي ديد و به نمناكي هواي دلم پي خواهي بر
عشقم را نثار تو کردم ...اما نپذيرفتي . زندگيم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندي ، کاش روزي آن را برگرداني.
عشقم را نثار تو کردم ...اما نپذيرفتي . عشقم را به تو هديه کردم آن را دور انداختي ، کاش روزي آن را به من بر گرداني...
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت : 4 اصل
اول : دانستم که رزق مرا دیگری نمیخورد , پس آرام شدم
دوم : دانستم که خدا مرا میبیند , پس حیا کردم
سوم : دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد , پس تلاش کردم
چهارم : دانستم که پایان کارم مرگ است , پس مهیا شدم
مرسی که می توانم راه بروم و برای ...خودم چای بریزم ...
مرسی که وقتی روی کاناپه دراز کشیدم ، توانش را دارم تا بلند شوم و کنترل تلویزیون را بردارم ...
...
مرسی که زبان دارم و می توانم انتهای شام ، از مادرم برای غذای خوشمزه اش تشکر کنم ...
مرسی که دنیایت را با چشمانم ، رنگی می بینم ...
مرسی که می توانم ، نابینایی را از خیابان رد کنم ...
مرسی که می توانم بارهای پیره زنی تا درب منزلش ببرم و پیرزن از من تشکر کند و سیبی به من هدیه بدهد ...
مرسی که می توانم کالسکه نوزاد ، مادری را بلند کنم و بالای پله ها بگذارم ...
مرسی که می توانم بخندم ، گریه کنم ، بغض کنم ، دوست داشته باشم و دوستم داشته باشند ...
مرسی که دوستانی دارم تا روز تولدم را به من تبریک بگویند ...
خدایا ، دنیایت زیباست ، فقط ما باید این زیبایی های ساده را ببینیم...
با تمام سختی می خندم ...
عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته
پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد !
این جام ها ، که... در پی هم می شود تهی !
دریای آتش است که ریزم به کام خویش ،
گرداب می رباید و ، آبم نمی برد !
من ، با سمند سرکش و جادویی شراب ،
تا بی کران عالم پندار رفته ام
تا دشت پرستاره ی اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا ،
تا شهر یادها …
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر ، خوابم نمی برد !
هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد !
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد !
در راه زندگی ،
با اینهمه تلاش و تمنا و تشنگی ،
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب … آب !
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد !
نفر قبلیتو حاضری باچی عوض کنی؟!
1-با آدامس
2-من آدم فروش نیستم
3-با دنیا عوضش نمیکنم
4-بایه پاکت سیگار marlboro
... 5-بایه فرغون
6-اگه اددم کنه عوضش نمیکنم
7-بانفر قبلی
8دوسش دارم عوضش نمی کنم
9-با کارت بنزین
10-بی خیال
11-نفس وکه عوض نمی کنند
12-باصدهزارتومن پول
13-یه بلیط سفر به دور دنیا
14-با جنیفر لوپز!
15-با برد پیت
16-اگه ده تا کلاغ پر بره عوضش نمیکنم
17-یه سیخ جیگر
18-یه بسته چی توز موتوری
19-دلم نمیاد عوضش کنم
20-یه سال اشتراک رایگان روزنامه جام جم
21- دی وی دی کامل برنامه زلال احکام
22-پنج سکه طلا
23- سه سال بلیط رایگان شرکت در راهیان نور
24- اگه بگه دوست دارم عوضش نمیکنم
25-بلیط رایگان سفر سه روزه به کابل
26-با یکی خوشگل و خوشتیب تر
27-راضیم ازش عوضش نمیکنم !
28-نمیدونم
29- اگه یه شام/ناهار بهم بده عوضش نمی کنم
30- یه عروسک خرسی
31- اگه یه دست مشت و مال اساسی بهم بده عوضش نمیکنم !
من واقعا تو خلاقیت بعضی از این دخترا موندم
دختره 150 سانت مفید قد داره
10 سانت پاشنه زده زیر کفشش
کلیپس بسته رو کلش اونم یه 7 سانت مرتفع ترش کرده
بعد میگه من با پسرای قد کوتاه دوست نمیشم!!!
یه آدمایی
یه آدمایی هستن که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میدن…
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم..
وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده,
راهشون رو کج میکنن از یه طرف دیگه میرن که اون نپره…
…
همینایی که تو سرما اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون…
اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن
اینایی که همیشه میخندن
اینایی که تو چله زمستون پیشنهاد بستنی خوردن میدن
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن
اینا فرشتن …
تو رو خدا اگه باهاشون میرید تو رابطه, اذیتشون نکنین …
تنهاشون نزارین ؛ داغون میشن …
اینجا... کنار پنجره
هیچ چیز،جز انتظار
سرک نمی کشد
به تاریکی اتاق...
اما... فقط اینجاست
که آرامم می بخشد...
... دودوی چشمانت را
در قابی از آمدن
خیره می شوم
و
در خاطراتت غرق...
...
غریق دردم کردی
همنشین رنج
و
همراه سکوت...
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
... مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
خدایا یادت هست...؟! اون روز دستتو گرفتم کشیدم بردم پیش اون...!
با انگشتم مستقیم نشونش دادم گفتم: "خدا من اینو می خوام ، خودت درستش کن"
نگاهی بهش انداختی و گفتی:تو ... این...؟! من بهتر از این رو بهت میدم...!
من پامو کوبیدم زمین و گفتم: نه! فقط همین ! من اینو خیلی دوست دارم ! فقط همینو می خوام...!
برگشتی مستقیم توی چشمانم زلزدی و گفتی: نمیشه...! آخه او مال کس دیگه ای شده...!
بعد روتو برگردوندی وقدم زنان رفتی...
خدایا یادت هست...؟؟؟!!!
منم یادم می مونه...!!!
یک مترسک خریده ام
عطر همیشگی ات را به تنش زده ام
در گوشه اتاقم ایستاده
درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند . .
انتظار ، نغمه خیس نگاه انسانهایی است که زندگیشان بوی تنهایی می دهد …
عروس عادي : با اجازه بزرگترها بله (اين اصولا مثل بچه آدم بله رو ميگه و قال قضيه رو ميکنه.)
عروس لوس: بع..........له... (عروسهاي لوس رو بايد فقط سپرد به داماد و حجله...)
عروس زيادي مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دايي جون، عمه جون،...، زن عمو کوچيکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسي خانوم جون ، ... ، ... (اين عروس خانوم آخر هم يادش ميره بگه بله واس...ه همين دوباره از اول شروع ميکنه به اجازه گرفتن ... !)
عروس خارج رفته: با پرميشن گريت ترهاي فميلي ... اُ يس (اين هم بايد به سرنوشت عروس لوس برسه تا شايد آدم بشه)
عروس خجالتي: اوهوم (قابل توجه بعضيا)
عروس پاچه ورماليده: به کوري چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فاميل اين بزغاله (اشاره به داماد) آره.... ( وضعيت داماد کاملا قابل پيش بيني است)
عروس هنرمند: با اجازه تمامي اساتيدم، استاد رخشان بني اعتماد، استاد مسعودکيميايي، ...، اساتيد برجسته تاتر، استاد رفيعي، ... ، مرحوم نعمت ا..گرجي ، شير علي قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلين مونرو،مرحوم مارلين ديتريش، مرحوم مغفور گري گوري پک و ... آري ميپذيرم که به پاي اين لولوی خبيث بسوزم چو پروانه بر سر آتش ... ( تو که مادر منو ****اين ستاره ها يه حرف بدي بود که داماد به عروس زده بود ما هم سانسورش کرديم)
عروس داش مشتي: با اجازه بروبکس من که پايه ام ... (با عرض تشکر از داش .......... عزيز)
عروس فمنيست: يعني چي؟! چه معني داره همش ما بگيم بله ... چقدر زن بايد تو سري خور باشه چرا همش از ما سؤال ميپرسن ! ... يه بار هم از اين مجسمه بلاهت(اشاره به داماد) بپرسين ... (اصولا اين قوم فمنيست جنبه ندارن که بهشون احترام بذارن و يه چيزي ازشون بپرسن ... فقط بايد زد تو سرشون و بهشون گفت همينه که هست ميخواي بخواه نميخواي به سرنوشت عروس لوس و خارج رفته دچار میشی)
بیشتر اوقات انتخاب رنگ مشکی نشان دهنده آن است که این افراد انسانهایی رویایی هستند که در فضایی شاعرانه ز ندگی می کنندودر عین حال بسیار دست ودلبازند وتلاش میکنند با هر آنچه دارند به کمک دیگران رفته وگرهی از مشکلات آنها باز کنند.آنها بسیار اجتماعی ظریف وساده پسند هستند.
لباس های تنگ: افرادی که لباس های تنگ میپوشند عموما افرادی مغرور و زود رنج اند. همچنین افرادی بسیار جذاب هستند.افرادی شایسته و معقول اند.
لباس های گشاد: افرادی که لباس های گشاد میپوشند افرادی بخشنده هستند به هیچ وجه حسود نبوده و دوستان زیادی دارند. فداکار و صادق نیز هستند.
لباس های تیره: افرادی که لباس های تیره میپوشند عموما افرادی خودخواه بود و بسیار خونسرد هستند به ندرت عصبانی می شوند و و سلیقه ی خوبی در انتخاب لباس دارند.
لباس های روشن: افرادی که لباس های روشن میپوشند افرادی فداکار و صادق هستند. افرادی مهربان و شوخ طبع هستند عاشق صلح و صفا و ارامش اند.
سبز:انتخاب رنگ سبز برای لباس معمولا نشان دهنده آن است که صاحبان آن ,شخصیتی قوی واراده ای بالا دارند .در تصمیم گیری ها خیلی محکم عمل کرده وتا حدی خود رای ومغرورند .این افراد اعتماد به نفس بالایی دارند ودر کمک به دیگران پیشقدم می شوند.
آبی:اکثر آبی پوشها دارای نگاهی عمیق بوده وشخصیتی حساس وشفاف دارند .این افراد به راحتی فکر ونظر خود را به دیگران منتقل می کنند وبه همین نسبت شجاعت وجرات ویژه ای هم از خودشان نشان می دهند . آنها زندگی را زیبا دیده وبیشترین تلاش را برای استفاده بهینه از آن می کنند.
مشکی:بیشتر اوقات انتخاب رنگ مشکی نشان دهنده آن است که این افراد انسانهایی رویایی هستند که در فضایی شاعرانه ز ندگی می کنندودر عین حال بسیار دست ودلبازند وتلاش میکنند با هر آنچه دارند به کمک دیگران رفته وگرهی از مشکلات آنها باز کنند.آنها بسیار اجتماعی ظریف وساده پسند هستند.
قهوه ای:این افراد سمبل مهربانی ومحبت هستند.برخیروان شناسان می گویند رنگ قهوه ای هر چه تیره تر باشد مهر ومحبت صاحبش بیشتر است.این افراد بسیار خونسردند وتقریبا هر چه را می خواهند به راحتی تصاحب می کنندآنها دربدترین شرایط می توانند بهترین تصمیم ها را اتخاذ کنند.
خاکستری:انتخاب رنگ خاکستری نشان دهنده این نکته است که این افراد معمولا شخصییتی آرام وبا اعتماد به نفس دارند .هر چند روان شناسان میگویند افرادی که دل در گرو رنگ خاکستری دارند , دو دسته هستند : یا از شخصیتی عصبی وانقلابی دارند وهمیشه به دنبادل آرامش می گردند .آنها در مجموع انسانهایی سر سخت وسنگین دل هستند .نفوذ کردی برای همیشه در دلشان جای خواهی داشت.
سفید:افرادی که لباسهای سفید را دوست دارند انسانهای خوش قلبی هستند وهمیشه به دنبال دوست می گرند.این افراد معمولا از کودکی روی پای خود بزرگ شده ودوست ندارند به دیگران تکیه کنند . در موقعیت های کاری , همیشه در حال ساختن نردبانی برای بالا رفتن از آن هستند , چرا که معتقدند از هر فرصتی باید استفاده کرد.
رنگهای روشن:انتخاب این نوع رنگها ,نشان دهنده این است که این افراد بشدت سر شار از انرژی مثبت بوده وعشق و بالندگی را به اطراف خود پخش میکنند . دیدار با این افراد ,اگر چه ممکن است همیشه خوشایند نباشد,اما بازگیری انرژی مثبت وسازنده از آنها می تواند بقیه روز را برای شما زیباتر ,دلچسب تر وقابل تحمل تر سازد.
آرتوراش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.
یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: “چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟”
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت
:در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که “خدایا چرا من؟”
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :”چرا من؟
بالاترین ( حقیقت ) در هیچ کتاب و جایی نوشته نشده است ..... بلکه در قلب شما نوشته شده است .... تمام کتاب های دنیا بی ثمر خواهد بود ، مگر این که : ... کمکی برای گشودن قلب شما باشند ..... حقایق را در درون جستجو کنید .