نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





سردي وجودت را با پاييزغم من دور ريز،به شانه هايم تکيه کن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهايت زمزمه کنم
مي دانم مي دانم که از پاييز بيزاري امِّا من پاييز نيستم که آرزوهايت را به تاراج برم
با من از درد هايت سخن بگو مي خواهم تورا بفهمم .مي خواهم تو شوم تا ديگر فراموشم نکني


[+] نوشته شده توسط مسلم در 1:39 قبل از ظهر | |







روزي به تو خواهم گفت

روزي به تو خواهم گفت

روزي به تو خواهم گفت ازغربتم روزي که با ريزش برگها خزان زندگي من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوي خورشيد دلت را آرزو مي کرد .
آن روز که ابرهاي سياه وسفيد سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ي آن به کوير سرد گونه هاي استخوانيم فرو ريخت .
آن روزهمه چيزرا در يک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سيلاب اشک هايمان يکي گردد


[+] نوشته شده توسط مسلم در 1:39 قبل از ظهر | |







موقعي كه مي خواستمت مي ترسيدم نگات كنم،
موقعي كه نگات كردم ترسيدم باهات حرف بزنم.
موقعي كه باهات حرف زدم ترسيدم نازت كنم،
موقعي كه نازت كردم ترسيدم عاشقت بشم
حالا كه عاشقت شدم ميترسم از دستت بدم


[+] نوشته شده توسط مسلم در 1:38 قبل از ظهر | |







نامه اي به معشوق

زيباي من سلام
من از ديار عشق به تو نامه مي نويسم! اينجا همه پروانه ها در شعله شمع عاشقانه سوخته اند .
بلبلان در كنار گل پژمرده شان آرام خوابيده اند .
ماه تمام شب را به دنبال خورشيد مي گردد....
عمري مي خواستم كه عشق را با مداد رنگي هايم نقاشي كنم غافل از اينكه عشق يعني يكرنگي!
اين حرف را روزي كه مرا با كلام خويش مسحور كرده بودي از نگاهت خواندم. چه روز با شكوهي بود! آن روز آسمان را بين خودمان تقسيم كرديم : باران براي من خورشيد براي تو برف براي من ستاره ها براي تو....
ولي از آن روز مدتها گذشته است . باراني كه سهم من بود از چشمان من باريد . به موهاي سپيدم نگاه كن!همه مي گويند خيلي زود پير شده ام ولي تو كه مي داني همان برف هايي كه مال من بود بر سرم نشسته است . ناراحت نباش! به لبخند خورشيد و چشمك ستاره مي ارزيد....
من بازي عشق را به تو باختم. از باختن پشيمان نيستم ولي اي كاش مي توانستم يك بار ديگر دلم را به تو ببازم . حيف كه ديگر نمي توانم كمي شكسته شده ام . براي اين همه زيبايي نفس كم مي آورم...
اين نامه را با قاصدك برايت مي فرستم. تا يكي دو روز ديگر به دستت مي رسد . تا آن موقع من به اميد وصالت براي هميشه خوابيده ام . شك ندارم كه در زير خاك هم خواب تو را مي بينم. از اين كه بيش ازاين طاقت نياوردم و اين قدر زود رفتني شده ام متاسفم!
مرا ببخش مجنون خوبي برايت نبودم...
به اميد ديدار ليلاي من


[+] نوشته شده توسط مسلم در 1:37 قبل از ظهر | |







امشب هوا باراني است . امشب هوا باراني است و من گريه نمي كنم .
امشب هوا باراني است و من نه من امشب مي گريم .
شايد دل گرفته ام ، همچو ابر بارني گشايشي از گريه شبانه بگيرد .
شايد اشكهايم در ميان قطرات باران گم شود . باران ، اشكهايم را مي شويد .
شايد هيچكس نفهمد كه من گريسته ام . اما نه تو حتما ًمي فهمي .
فردا كه ببينمت ، صفاي آسمان بهاري دلم را خواهي ديد و به نمناكي هواي دلم پي خواهي بر


[+] نوشته شده توسط مسلم در 1:37 قبل از ظهر | |







عشقم را نثار تو کردم ...اما نپذيرفتي . زندگيم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندي ، کاش روزي آن را برگرداني.
عشقم را نثار تو کردم ...اما نپذيرفتي . عشقم را به تو هديه کردم آن را دور انداختي ، کاش روزي آن را به من بر گرداني...


[+] نوشته شده توسط مسلم در 1:36 قبل از ظهر | |







خداحافظی به سبک ایرانی:

بعد مهمانی از روی مبل بلند میشن میگن: خب آقا زحمت دادیم خداحافظ..

دو قدم جلو تر آقا خداحافظ
...
جلو در آقا خداحافظ

داخل حیاط با صدای بلند آقا تشریف بیارین منزل ما خداحافظ

جلو در حیاط (ساعت 1 نصف شب)آقا بریم دیر وقته خداحافظ

جلو در ماشین خداحافظ

داخل ماشین خداحافظ

ماشین در حال حرکت بووووووق بوووق یعنی خداحافظ

فردا صبح شمسی جون زنگ میزنه به اشرف جون میگه:

اوا ... دیشب نفهمیدم از اعظم جون خداحافظی کردم؟ از طرف من ازش خداحافظی کن...!!


[+] نوشته شده توسط مسلم در 4:59 بعد از ظهر | |







از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت : 4 اصل
اول : دانستم که رزق مرا دیگری نمیخورد , پس آرام شدم
دوم : دانستم که خدا مرا میبیند , پس حیا کردم
سوم : دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد , پس تلاش کردم
چهارم : دانستم که پایان کارم مرگ است , پس مهیا شدم


[+] نوشته شده توسط مسلم در 4:57 بعد از ظهر | |







خدایا ، مرسی ...

خدایا مرسی که سلامتی دارم ...

مرسی که می توانم راه بروم و برای ...خودم چای بریزم ...

مرسی که وقتی روی کاناپه دراز کشیدم ، توانش را دارم تا بلند شوم و کنترل تلویزیون را بردارم ...
...
مرسی که زبان دارم و می توانم انتهای شام ، از مادرم برای غذای خوشمزه اش تشکر کنم ...

مرسی که دنیایت را با چشمانم ، رنگی می بینم ...

مرسی که می توانم ، نابینایی را از خیابان رد کنم ...

مرسی که می توانم بارهای پیره زنی تا درب منزلش ببرم و پیرزن از من تشکر کند و سیبی به من هدیه بدهد ...

مرسی که می توانم کالسکه نوزاد ، مادری را بلند کنم و بالای پله ها بگذارم ...

مرسی که می توانم بخندم ، گریه کنم ، بغض کنم ، دوست داشته باشم و دوستم داشته باشند ...

مرسی که دوستانی دارم تا روز تولدم را به من تبریک بگویند ...

خدایا ، دنیایت زیباست ، فقط ما باید این زیبایی های ساده را ببینیم...
با تمام سختی می خندم ...


[+] نوشته شده توسط مسلم در 4:56 بعد از ظهر | |







عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته


[+] نوشته شده توسط مسلم در 4:55 بعد از ظهر | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد